معنی پاینده و جاودان

حل جدول

پاینده و جاودان

لم‌یزل


جاودان

نمیرا

نامیرا


پاینده

ابدی، دایمی، همیشگی

مستدام

واژه پیشنهادی

پاینده

جاودان

جاوید

مانا

فرهنگ عمید

جاودان

پاینده، پایدار، همیشگی: وصال او ز عمر جاودان بِه / خداوندا مرا آن دِه که آن بِه (حافظ: ۸۳۸)،
(قید) تا همیشه،
(قید) از مدت‌ها پیش. * جاویدان


پاینده

پایدار،
بادوام،
کسی که چیزی را بپاید و مراقب آن باشد،
[قدیمی] برقرار،
[قدیمی] جاوید، ابدی، باقی،

لغت نامه دهخدا

پاینده

پاینده. [ی َ دَ / دِ] (نف) قَیّوم. (دهار). دائم. بادوام. مُدام. قائم. (دهار) (مهذب الاسماء). باقی. (مهذب الاسماء). جاوید. محکم. استوار. قیّم. قیّام. خالد. مخلّد. ثابت. جاودان. قدیم. ابدی. لایزال. لَم یزَل. پایا. مُستدام. مستمر. پایدار:
تن و جان من پیش تو بنده باد
همیشه روان تو پاینده باد.
فردوسی.
چنین گفت پس شاه [پرویز] را خانگی که چون تو که باشد بفرزانگی
ز خورشید بر چرخ تابنده تر
ز جان سخنگوی پاینده تر.
فردوسی.
چنین گفت [دبیر] کاین نامه سوی مهست
سرافراز پرویز یزدان پرست.
ز قیصر پدر مادر شیر [شیروی پسر پرویز] نام
که پاینده بادا بر او نام و کام.
فردوسی.
سر پاسخ نامه بود از نخست
که پاینده باد آنکه نیکی بجست.
فردوسی.
کرا برکشیدی تو افکنده نیست
جز از تو جهاندار و پاینده نیست.
فردوسی.
نعمتش پیوسته و عمرش دراز
دولتش پاینده و بختش جوان.
فرخی.
پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی.
منوچهری.
همیشه پیدا و پاینده باد. (تاریخ بیهقی). همیشه این خاندان بزرگ پاینده باد. (تاریخ بیهقی). همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر. (تاریخ بیهقی).چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین این حضرت بزرگوار که پاینده باد و مردم آن. (تاریخ بیهقی).
ز بهتر سخن نیست پاینده تر
وز او خوشتر و دل فزاینده تر
همی همچو جان زان نگردد کهن
که فرزند جانست شیرین سخن.
اسدی.
پاینده کجا گردد چیزی که بساید
این حکم شناسید شما گر عقلااید.
ناصرخسرو.
از حادثه ٔ زمان زاینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس.
خیام.
هر کجا صدق دین و دل زنده است
هر کجا عدل ملک پاینده است.
سنائی.
و دوام فواید آن هرچه پاینده تر دست دهد. (کلیله و دمنه ٔ بهرامشاهی). دو چیز بر یک حال پاینده نماند یکی دولت در طالع دوم جان در تن. (مرزبان نامه).
زآنکه عشق مردگان پاینده نیست
چونکه مرده سوی ما آینده نیست
عشق زنده در روان و در بصر
هر دمی باشد ز غنچه تازه تر.
مولوی.
اما هنر چشمه ٔ زاینده است و دولت پاینده. (گلستان).
بسی بر سر خلق پاینده دار
بتوفیق طاعت دلش زنده دار.
سعدی.
شعر نوری ز عرش زاینده ست
زان چو عرش استوار و پاینده ست.
اوحدی.
هر که آمد بجهان ز اهل فنا خواهد بود
آنکه پاینده و باقیست خدا خواهد بود.
|| پایداری کننده. اسم فاعل از پائیدن:
برزم اندرون شیر پاینده ای
ببزم اندرون شید تابنده ای.
فردوسی.
|| که چیزی را در نظر دارد و چشم از آن برندارد. (برهان). مراقب.
- مرحمت پاینده، کلامی است که هنگام تودیع یا اظهار تشکر و سپاسگزاری گویند، یعنی لطف و محبت شما پایدار باد.

فرهنگ معین

جاودان

(وِ) (ص مر.) جاویدان.

فرهنگ فارسی هوشیار

جاودان

همیشه، دایم، هموار، باقی، پیوسته، ابدی، جاویدان، جاودانه


پاینده

پایدار، بادوام، ابدی

مترادف و متضاد زبان فارسی

پاینده

بادوام، باقی، پایا، جاودانه، جاوید، دایم، مستدام، نگهبان،
(متضاد) فانی

معادل ابجد

پاینده و جاودان

143

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری